ائمه اطهار در سوره انفال - آیات 65 الی آخر
صلح پایدار
سه شنبه 20 / 10 / 1396برچسب:, :: 21:12 ::  نويسنده : ارادتمند

تفسير جامع، ج‏3، ص: 67

عياشى در آيه يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ 65  تا آخر از عمرو بن ابى المقدام روايت كرده گفت جدم بپدرم ميگفت در تمام عمر روزى بدتر از دو روز بر من نگذشت يكى روز وفات و رحلت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و دوم روزى بود كه بخدا قسم در سقيفه بنى ساعده طرف راست ابو بكر نشسته بودم و مردم با او بيعت ميكردند عمر گفت تا وقتى كه على را براى بيعت حاضر نكنى بيعت اين مردم هيچ ارزشى ندارد ابو بكر قنفذ را نزد على عليه السّلام فرستاد و او را براى بيعت بمسجد دعوت نمود قنفذ شرفياب حضور آنحضرت شده به قنفذ فرمودند بابو بكر بگو پيغمبر خدا جانشينى جز من ندارد قنفذ پيام آنحضرت را رسانيد براى مرتبه دوم او را روانه نمودند كه بگويد بايد حتما بمسجد آمده و مانند ساير مسلمانان بيعت نمائيد حضرت فرمود بآنها بگو بموجب وصيت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بايد پس از دفن رسول خدا از خانه خارج نشوم تا كتاب خدا و قرآن را كه در جريده‏هاى خرما و روى كنف‏هاى شتر نوشته شده جمع‏آورى نمايم قنفذ مراجعت كرده و فرموده‏هاى آنحضرت را ابلاغ نمود عمر ابو بكر را وادار نمود تا باتفاق او و عثمان و خالد بن وليد و مغيرة بن شعبه و ابو عبيدة بن جراح و سالم مولاى ابى حذيفه و قنفذ و من (راوى) و جمعى ديگر از اطرافيان و رجاله و اوباش بدر خانه فاطمه عليه السّلام رفتيم در بسته بود و فاطمه گمان نميكرد كسى بدون اجازه داخل خانه شود عمر آتش خواست و در خانه را آتش زد همينكه نيم سوخته شد با لگد محكم بدر كوبيد در شكسته شد و فاطمه عليها سلام كه عقب در بود بين در و ديوار مصدوم گرديد و جمعيت بى محابا وارد خانه شده على عليه السّلام را بدون ردا از خانه بيرون كشيدند چون زهرا سلام اللّه عليها چنان ديد كمربند شوهر گرامى خود را گرفت و گفت نميگذارم شوهرم را با اين حالت بمسجد ببريد و عمر به قنفذ دستور داد تا بضرب تازيانه فاطمه را از على جدا ساخت و بر اثر لطمات وارده بيهوش شد چون بهوش آمد حسنين را برداشته و روانه مسجد شد تا در كنار قبر پدر بزرگوارش رفته و شكايت نموده و از خداوند طلب عذاب نمايد امير المؤمنين عليه السّلام آثار نزول بلا را مشاهده نمود بسلمان فرمود خود را بفاطمه برسان بخدا قسم اگر نزد قبر پدرش برسد و موى خود را پريشان نموده و نفرين كند احدى در مدينه زنده نخواهد ماند سلمان خود را بآن مجلله رسانيده عرض كرد ايدختر رسول خدا پدرت رحمة للعالمين بود مبادا لب بنفرين بگشائى فرمود اى سلمان چگونه صبر و تحمل نمايم كه ميخواهند على را بقتل برسانند سلمان عرض كرد من بفرموده امير المؤمنين خدمت رسيده و ايشان بمن امر نموده‏اند كه از شما تقاضا كنم بمنزل برگرديد و كسى را نفرين نكنيد فاطمه فرمود اينك كه شوهرم على امر مينمايند بخانه برميگردم و چون فاطمه برگشت امير المؤمنين بقبر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم توجهى نموده و اين آيه را تلاوت فرمود: ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي  اعراف‏150    تا آخر ابو بكر بالاى منبر نشسته بود عمر تكليف بيعت على عليه السّلام نمود على عليه السّلام فرمود اگر بيعت نكنم چكار خواهيد كرد؟ جواب داد با شمشير گردنت را ميزنم فرمود در اينصورت بنده خدا و برادر پيغمبر خود را خواهيد كشت؟ خبر بعباس عموى پيغمبر رسيد شتابان خود را بمسجد رسانيد و گفت دست از على برداريد بعهده من كه على بيعت نمايد عباس دست على و ابو بكر را مسح نموده و همين عمل را بيعت تلقى نموده و على را با حالتى خشمناك رها كردند على عليه السّلام فرمود خداوندا فرموده بودى إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ 65  خداوندا تو شاهد باش كه من بيست نفر ياور نداشتم كه اقدام بجهاد كنم و پيغمبرت هم بمن فرمود اگر بيست نفر ياور داشته باشى با دشمنان خود جهاد كن و سپس بخانه خود مراجعت فرمود.

 

 

 تفسير جامع، ج‏3، ص:70

 ابن بابويه ذيل آيه وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا 72   از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده كه روزى آنحضرت نزد هرون تشريف داشت هرون گفت ايموسى بن جعفر عليه السّلام ممكن است در يك مملكت دو پادشاه باشد و مردم خراجات و ماليات را بآن دو نفر بپردازند؟ آنحضرت فرمود اى هرون پناه ميبرم بخدا از سعايتى كه دشمنان من نزد تو نموده‏اند ميدانيد از زمانى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رحلت نمود اين مردم بر ما افترا و دروغ زياد نسبت ميدهند سپس فرمود پيغمبر اكرم فرموده هرگاه يكى از خويشان  مس كند رحم خود را غضب او فرو نشيند آيا اجازه ميدهى دست تو را بگيرم؟ هارون همينكه اين سخن را شنيد آن بزرگوار را در بغل گرفت و بوسيد و غضبش فرو نشست و گفت اى موسى بن جعفر عليه السّلام با كى بر تو نيست و اشك از ديدهاى او سرازير شد سپس گفت چند مسئله دارم ميخواهم از حضرتت سؤال كنم اگر پاسخ مرا دادى تو را رها كنم و سخن كسى را در باره‏ات نپذيرم من ميدانم هرگز شما دروغ نميگوئيد اى هرون اگر امان ميدهى مرا پاسخ تو را بدون تقيه بگويم هرون امان داد و چند فرمود مسئله از آنحضرت پرسيد از آن جمله گفت چرا شما اولاد على عليه السّلام بر ما فرزندان عباس فضيلت و برترى داريد و حال آنكه ما هر دو از يك شجره هستيم و قرابات ما و شما با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يكسان و برابر است چه عباس و أبي طالب هر دو عموى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودند؟ فرمود آنحضرت چنين نيست كه تو ميگوئى ما برسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزديكتريم زيرا عبد اللّه و ابو طالب برادر پدر و مادرى بودند و عباس فقط برادر پدرى بود با عبد اللّه هرون گفت پس چرا شما اولاد على مدعى هستيد كه ارث رسول خدا بما رسيده در صورتى كه با وجود عمو پسر عم ارث نميبرد و عمو مانع وراثت پسر عم ميباشد و در وقت وفات رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عباس پدر ما زنده بود ولى أبو طالب پدر شما پيش از آنحضرت وفات نمود؟ آنحضرت فرمود اى هرون مرا از پاسخ اين مسئله معذور و معاف بدار و هر چه ميخواهى سؤال كن هرون گفت ممكن نيست فرمود امان بده تا بگويم گفت امان دادم فرمود با وجود فرزند صلبى پسر باشد و يا دختر كسى ارث نميبرد جز پدر و مادر و زوج و زوجه متوفى و در قرآن هم حكمى بر آن وجود ندارد جز آنكه تيم و عدى و بنو اميه گفتند عمو بمنزله پدر است.

و اين حكم را برأى خود داده‏اند بدون آنكه حقيقتى داشته باشد و يا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده و علمائى كه مطابق قرآن و فرموده پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين حكمى بدهند تا بعان بنى اميه بضد آنها فتوى ميدهند اگر سخنان مرا تصديق نميكنى بفرست علما را بياورند و از آنها جويا شو هرون دستور داد عده از علماء كه سفيان ثورى و ابراهيم مدنى و ابن عياض و نوح بن دراج از آن جمله بودند حاضر كرده و مسئله مزبور را مطرح و نظر آنها را سؤال نمود همه شهادت دادند كه آنچه حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام فرموده فرمايش خدا و رسول و امير المؤمنين عليه السّلام است و بقول خود عامه پيغمبر اكرم فرمود على قضاوت بر حق ميكند اينك نوح بن دراج حاضر است امير المؤمنين بايشان دستور داد بطريق مزبور در كوفه و بصره قضاوت بنمايد نوح عرض كرد بلى مولاى من همين طور دستور داد هرون گفت ايموسى بن جعفر عليه السّلام واضح‏تر از اين بيان بفرمائيد، آنحضرت فرمود مجالس امانات مردم است خصوصا مجلس شما نبايد اينگونه سخنان در ميان مردم انتشار يابد هرون گفت مطمئن باش آنحضرت فرمود پيغمبر اكرم ارث نميداد بكسانيكه از مكه مهاجرت نمى‏نمودند و ولايتى براى آنها ثابت و برقرار نفرمود تا آنكه مهاجرت نمايند هرون گفت چه دليل و حجت بر اين سخنان داريد؟ آنحضرت فرمود آيه وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا شاهد اين گفتار ميباشد و عمويم عباس مهاجرت نكرد هرون گفت ايموسى آيا كسى از دشمنان ما بطريق فرموده شما فتوى داده يا خير و آيا شما اين مسئله را بفقهاء و علما گفته‏ايد؟ فرمود آنحضرت خدا گواه است تا حال بكسى نگفته‏ام و سؤال نكرده از من احدى جز شما سپس هرون گفت بآنحضرت چرا ميگذاريد مردم بشما فرزند رسول خدا خطاب كنند و نسبت بدهند شما را به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حال آنكه از اولاد على بن أبي طالب هستيد و خداوند فرموده نسبت دهيد مردمان را به پدرانشان و حضرت فاطمه عليه السّلام دختر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مادر شما ظرف است و پيغمبر جد مادرى است نه پدرى؟

فرمود آنحضرت در پاسخ سؤال او اى هرون اگر پيغمبر اكرم بدنيا رجعت كند و دختر تو را خواستگارى نمايد آيا ميدهى باو؟ هرون گفت البته ميدهم بلكه باين وسلت افتخار بر عرب و عجم ميكنم فرمود اما من دخترم را نميدهم و پيغمبر خواستگارى دختر مرا نميكند زيرا آنحضرت سبب ولادت من شده و باعث ولادت شما نبوده (يعنى من فرزند آنحضرت هستم و فرزند زاده حرام است از اينجهت پيغمبر اكرم هيچوقت ازدواج با فرزند زاده خود نميكند بخلاف شما كه فرزند آنحضرت نمى‏باشيد) هرون گفت راست گفتى ايموسى بن جعفر عليه السّلام ولى چگونه شما ذريه پيغمبر عليه السّلام مى‏باشيد و حال آنكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرزند ذكورى نداشت و فرزند آنحضرت منحصر بدختر بود و شما فرزندان دخترش ميباشيد و ذريه اطلاق ميشود بفرزندان پسر؟ فرمود تقاضا دارم از پاسخ اين سؤال مرا معاف بداريد هرون گفت شما امام زمان مردم و حجة خدائى چرا حجت و دليل را بيان نميفرمائى هرگز تو را از پاسخ سؤالات خود معاف ندارم و بايد حجة خود را از قرآن بياورى شما فرزندان على ادعا ميكنيد كه تاويل حرفى از حروفات قرآن مستور و پوشيده نيست از ما و تمام تاويلات آن را از الف و واو ميدانيد و بآيه ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ تمسك جسته و بى‏نياز ميدانيد خودتان را از رأى و قياس علماء فرمود آنحضرت چون مجبورم از پاسخ سؤالات شما الحال حجت خود را از قرآن آورم و تلاوت فرمود آيه ذيل را وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عِيسى‏ سپس فرمود اى هرون كيست پدر عيسى؟ هرون گفت براى عيسى پدرى نبود فرمود آنحضرت خداوند ملحق فرموده عيسى را بذريه پيغمبران از جهة مادرش مريم همچنين ما را ملحق فرموده بذريه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از جهة مادرمان حضرت فاطمه عليه السّلام آيا ميخواهى دليل ديگرى بياورم؟ هرون گفت بيان فرمائيد 

 تلاوت فرمود آيه فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ و هيچكس نگفته و ادعا نكرده كه پيغمبر اكرم روز مباهله و نفرين بانصارى شخصى را بجز امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين با خود برده باشد و مراد بابنائنا حضرت امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام و نسائنا حضرت فاطمه عليه السّلام و انفسنا امير المؤمنين على بن ابى طالب است و تمام علماء اتفاق كردند كه در جنگ احد جبرئيل نازل شد و گفت اى رسول خدا مواسات همانستكه امروز على عليه السّلام نسبت شما انجام داد پيغمبر فرمود على از من است و من از على (يعنى من و على يكنفس و يك شخص ميباشيم) جبرئيل عرض كرد منهم از شما ميباشم اى رسول خدا سپس جبرئيل گفت‏

 «لا فتى الا على لا سيف الا ذو الفقار»

شمشيرى مانند ذو الفقار و جوانى نظير على عليه السّلام نيست و فرمود آنحضرت ما ائمه پسر عموهاى تو افتخار ميكنيم بقول جبرئيل كه گفت منهم از شما ميباشم هرون گفت احسنت ايموسى بن جعفر عليه السّلام هر حاجت كه دارى از من طلب كن فرمود حاجت پسر عمويت آنستكه اجازه دهى برگردد بمدينه در حرم پيغمبر اكرم نزد عيالات خود گفت در اينباره فكر ميكنم و پس از چند ساعتى آن بزرگوار را تحويل بسندى بن شاهك ملعون داد و آنحضرت را بزهر جفا شهيد كرد و فرمود آنحضرت در روايت ابن شهر آشوب در جواب سخن هرون كه گفت ما اولاد عباس و شما اولاد ابو طالب در قرابت يكسان و برابريم چه عباس و ابو طالب هر دو عموى پيغمبر بودند پدر ما ابو طالب تصديق كرد و حفظ و حراست نمود پيغمبر اكرم را از دشمنان و پدر شما عباس و ابو لهب تكذيب نمودند آنحضرت را و بدشمنان او كمك كردند قبايل عرب را واداشتند در بدر با آن بزرگوار جنگ كنند و پدر شما عباس در جنگ بدر با كفار قريش بود و مقدارى از هزينه و مصارف قريش را داد و آتش جنگ را بر عليه پيغمبر عليه السّلام بر افروخت و عاقبت بدست مسلمانان اسير شد و او آزاد شده ما اولاد على است و اسلام آورد پس از اسيرى و از ترس شمشير لذا خداوند قطع قرابت و رحميت او را فرمود هرون از اين فرمايشات رنگش تغيير كرد و از اخبار معتبره ظاهر ميشود اين سؤالات هنگامى بود كه هرون حضرت موسى بن جعفر را زندانى كرده بود در بصره و از آنجا  به بغداد آورده بودند او را و عاقبت در اثر بغض و حسد آن امام مظلوم را بزهر جفا بدست سندى بن شاهك شهيد نمود و خود را مخلد در آتش جهنم قرار داد و دوستان آن بزرگوار را تا روز ظهور حضرت حجة روحى و روح العالمين له الفداء مهموم و غصه‏دار گردانيد.

 

تفسير جامع، ج‏3، ص: 76

عياشى در آيه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ 75  از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود روزى امير المؤمنين بديدار پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفت و آنحضرت بيمار و بحالت اغماء و بيهوشى بود و سر مباركش در دامن جبرئيل كه بصورت دحيه كلبى مجسم شده بود قرار داشت جبرئيل همينكه امير المؤمنين را ديد گفت سر پسر عمت را بدامن بگذار تو سزاوارتر از من ميباشى زيرا خداوند ميفرمايد وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ امير المؤمنين‏75    سر مقدس پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بدامن گرفت تا موقع غروب آفتاب پيغمبر بهوش آمد فرمود يا على جبرئيل كجا است؟ عرض كرد من دحيه كلبى را در اينجا ديدم كه بمن گفت سر شما را بدامن بگيرم كه من اوليتر از او هستم پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود آيا نماز عصر را بجا آورده؟ گفت خير چون شما بيهوش بوديد راضى نشدم سر مباركت را بزمين گذارده و براى نماز برخيزم فرمود خداوندا على بپاس حرمت و طاعت رسولت نماز را تاخير انداخته آفتاب را بر گردان تا على نمازش را در وقت خود بجا آورد بقدرت پروردگار آفتاب بمحل عصر باز گشت و عصر نورانى و سفيدى جلوه‏گر شد و تمام مردم مدينه متوجه رد شمس شده و دانستند كه در آنساعت امير المؤمنين بنماز عصر مشغول است و پس از فراغت آن حضرت آفتاب غروب كرد و مردم نماز مغرب خود را بجا آوردند ابن شهرآشوب از جابر بن يزيد روايت كرده فرمود حضرت باقر عليه السّلام خداوند باين آيه ولايت امير المؤمنين عليه السّلام را ثابت نموده زيرا آنحضرت از ساير مردم به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اوليتر بوده و بنا بفرموده رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برادر دنيا و آخرت آنحضرت است اسلحه و اسب سوارى و آنچه داشت و قرآن را از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ارث برده است چنانچه خداوند ميفرمايد ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فاطر 32   و اين كتاب همان قرآنست كه برسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده و على عليه السّلام داناترين مردم بعد از پيغمبر بود و از كسى سؤال نمينمود و تمام مردم در كليه امور خود از آنحضرت سؤال مينمودند.

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صلح پایدار و آدرس 14klid.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 100
بازدید کل : 26117
تعداد مطالب : 460
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت